تضاد به معنی ناسازگاری، آن است که دو کلمه از نظر معنی ضد و عکس هم باشند.
* تضاد هم در شعر و هم در نثر به کار می رود.
مثلا:
شادی ندارد آن که ندارد به دل غمی آن را که نیست عالم غم نیست عالمی «همایی»
دو کلمه «شادی و غم» متضاد هستند.
به غم تازه شمایید مرا یار کهن سر این بار غم عمر شکر بگشایید «خاقانی»
بین کلمه های «تازه و کهن» تضاد وجود دارد.
چمن حکایت اردیبهشت می گوید نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت «حافظ»
هرگز حکایت حاضر و غایب شنیده ای من در میان جمع و دلم جای دیگر است «سعدی»
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان کوته نتوان کرد که این قصه دراز است «حافظ»
برف پیری می نشیند بر سرم هم چنان طبعم جوانی می کند «سعدی»
* گاهی یک بیت یا جمله می تواند چندین تضاد داشته باشد.
از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است، شکایت به که برم؟ «سعدی»
ز هجر و وصل تو در حیرتم چه چاره کنم؟ نه در برابر چشمی و نه غایب از نظر «حافظ»
*** تَناقُض (پارادوکس paradox) ***
تناقض آن است که دو کلمه متضاد، در همان زمان که با هم تضاد دارند، سخت به هم پیوسته اند و از یکدیگر جدا نمی شوند، یعنی دو کلمه متضاد را با هم جمع کنیم که ذهن این هماهنگی را پذیرفته است. مانند:
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است «حافظ»
«دولت» یعنی ثروت، «فقر» یعنی پولی و این دو کلمه متضاد هستند.
از تهی سرشار، جویبار لحظه ها جاری است. «مهدی اخوان ثالث»
از نظر عقلی نمی توان سرشار (پر) از تهی (خالی) بود اما در عالم خیال شاعرانه این تناقض پذیرفته است.
مثال عشق پیدایی و پنهان ندیدم همچو تو پیدا و پنهان «مولوی»
فلک در خاک می غلتید از شرم سرافرازی اگر می دید معراج ز پا افتادن ما را «بیدل دهلوی»
اگر گویا و پیدایی یکی خاموش پنهان شو خوشا خاموش گویا و خوشا پیدای پنهانی «سنایی»
بر بساطی که بساطی نیست. «نیما»
کی شود این روان من ساکن این چنین ساکن روان که منم «مولوی»
بیا که قصر اَمَل سخت سست بنیاد است بیار باده که بنیاد عمر بر باد است »حافظ»
*** در تضاد واژه هایی را که با همدیگر ناسازگاری دارند در سخن می آورند مثلا: بعضی خواب و بعضی بیدارند اما در پارادوکس، دو کلمه متضاد را با هم جمع می کنند. مثلا: خفتگان بیدار.