کودکی بودم معلم گفت ماهی فرض کن آسمانی پر ستاره شامگاهی فرض کن ساده خندیدم فقط غرق سخن هایش شدم گفت حالا در همین شب سر پناهی فرض کن من نفهمیدم که معنای دقیق فرض چیست باز هم می گفت حالا یک دو راهی فرض کن یکباره پرسیدم تصور چیست؟ با لبخند گفت هر چه را هرگز نداری گاه گاهی فرض کن! حیف... بعداز سال ها هر روز می گویم به خود حال تو خوب است! حتما رو به راهی فرض کن! یا که هر شب در میان اشک، حسرت می خورم سخت می گویم: تبسم از نگاهی فرض کن مثل مرگی سخت می ماند بگویم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
30 / 7 / 1399 ساعت 23:16 |
بازدید : 830 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
باز دلم... هوای آن روزها را می کند... روزهایی که... بهانه ی شادیمان... یک عروسک بود... و بهانه ی بازیمان... تنها یک همبازی... و ما آن قدر غرق در بازی بودیم... که گویی تمامی دنیا ... در همان لحظه خلاصه می شد... مرزی نبود... میان خیال... و واقعیت. . . باز دلم... هوای آن روزها را می کند... روزهایی که... در صداقت معنا می شد... روزهای پاک کودکی... دلم... هوای آن روزها را می کند... هوای تو را... این خانه را...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
30 / 7 / 1399 ساعت 23:16 |
بازدید : 852 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
دعا کنیم هیشکی دلشنگیره و اگه دلش گرفت خدا یه دوست خوب بذاره سر راهش دعـا کنیم هیچکدوم ما، اشکی از چشماش نیاد اگه اومد از خوشحالی باشه و هیچکس دلش پرنشه اگه پر شد از عشق باشه...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
30 / 7 / 1399 ساعت 23:16 |
بازدید : 820 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
وقتی دیدی کسی با همه وجودش دوسِت داره فکر نکن خیلی تک و دلربایی فکر نکن خیلی سرتری و شاخی اون خیلی تکه که تو این دنیایی که کسی پای کسی نمیمونه پای خوب و بدت مونده...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
30 / 7 / 1399 ساعت 23:16 |
بازدید : 615 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
اگر شما یک سیب داشته باشید و من هم یک سیب و سیب ها را با هم عوض کنیم، همچنان هر دویمان یک سیب داریم. اما اگر شما یک ایده داشته باشید و من هم یک ایده و اگر ایده هایمان را عوض کنیم، آنگاه هر کدام از ما دو ایده دارد. جورج برنارد شاو
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
21 / 7 / 1399 ساعت 3:5 |
بازدید : 937 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
زندگی یجوری باهات تا میکنه که بعد از ورود به هر دوره ای ارزو میکنی کاش برگردی به گذشته و همونجا تو دوره قبلی بمونی. یا بری جلوتر و از دوره کنونی فرار کنی، یا حتی تو حال حاضر باقی بمونی. اما باز ماجرا همونه؛ برگشت به دُز کمتر رنج. آدمها هم همینن. بعضیا کمک میکنند که بیشتر آرزو کنی که به دوران قبل از آشنایی باهاشون برگردی یا نه، هرگز آرزو برگشت به گذشته رو نداری و از بابت وجودشون کنارت حس رضایت از یه تجربه خوب رو مرور میکنی.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0