سلام...
ميگم ديگه حوصله وبلاگ و بلاگفا و اينجور چيزا رو ندارم.
..
ته تغاري با خوشحالي ميگه پاکش کن
.ميگم عه!!همه خاطرات و گذشتم توشه...
ميگه اونا رو کپي کن يه جا.
ميگم باشه همون انار سرخ قبلي رو کپي کردم پاکش کردم کپيش از بين رفت...
ميگه چطوري از بين رفت.ميگم با هاردي که گم شد رفت...
بعد ميگم ميدوني اگه اون يکي بود و الان ميخوندم ديگه نيازي به نصيحتاي بقيه نداشتم.
قديم خيييلي عاقل بودم...نميدونم جديدا چرا يه جوري شدم...
±ميگيم مثل توي ليسانسه ها ميام ميزنم توي سرت ها!!...بعد ميگم فکر کن من به بچه مردم همچين چيزي بگم،وقتي توي يه فيلم طنز باشه ديگه طبيعي ميشه و از کسي که بهش اين حرف رو زدي توقع خنده داري،
خيلي بد ميشه...
ته تغاري ميگه نميخواد اينجوري بگي روتون باهم باز ميشه.احتراماتون رو بينتون از بين نبريد. ..
خوب من که خودم ميدونم اينا رو...خدا نکنه يه روز بهش ناسزا بگم و اينجوري رومون بازشه...
×ديروز مهمون داشتيم.خواهر و مادر و زنداداش و بچه هاشون بچه مردم...
چقدر کميلشون شري کرد...
امروزم مهمون داريم.فاميل پدر.
نماز نخوندم.حتي نماز صبح خواب موندم.خوابم مياد.
..دوستم که از تهران اومده بود برگشت تهران.
درحد يه سلام خداحافظي و عرض تبريک ديدمش امروز صبح زود.